کد مطلب:166218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

آخرین نماز جماعت در کربلا و شهادت حبیب بن مظاهر
85) ابومخنف گفت: سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم نقل كرد: به شمر بن ذی الجوشن گفتم: سبحان اللَّه! این كار صلاح نیست، آیا می خواهی دو كار انجام دهی، مانند خدا بسوزانی و زنان و كودكان را بكشی!. سوگند به خدا امیر تو با كشتن مردها راضی می شود. شمر پرسید: تو كیستی؟ به او گفتم: به تو نمی گویم كه كیستم. حمید بن مسلم گفت: سوگند به خدا ترسیدم اگر مرا بشناسد نزد سلطان سعایت كرده و موجب آزار من شود. گفت: در این هنگام شبث بن ربعی كه شمر كلام او را بیشتر از من می پذیرفت، آمد و گفت: سخنی بدتر از سخن تو و رفتاری زشت تر از رفتار تو ندیده ام. آیا زنان را به وحشت می اندازی!. راوی گفت: شهادت می دهم كه شمر خجالت كشیده و منصرف شده بود كه زهیر بن قین همراه ده نفر به شمر و یاران او حمله كرده و آنها را از خیمه ها دور كردند و ابا عزّة ضبابی از افراد شمر را به خاك انداخته و كشتند، اما تعداد زیادی از مردم (كوفه) به یاری شمر آمدند و پیوسته یاران حسین (ع) كشته می شدند. هنگامی كه یك یا دو نفر از آنان كشته می شد كاملاً مشخص بود ولی چون تعداد دشمن زیاد بود كشته هایشان به نظر نمی آمد.

زاوب گفت: هنگامی كه ابوثمامه عمرو بن عبداللَّه صائدی چنین دید به حسین (ع)گفت: ای اباعبداللَّه، جانم فدایت! می بینم كه این مردم هر لحظه به تو نزدیكتر می شوند و انشاءاللَّه تو قبل از من كشته نخواهی شد، و مایلم پروردگار خود را زمانی ملاقات نمایم


كه این نماز را كه اكنون وقت آن نزدیك شده است بجا آورده باشم. حسین سر خود را بلند كرد و گفت: نماز را یادآوری كردی خدا تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد. بله، اكنون وقت نماز اول است. سپس گفت: از ایشان بخواهید از ما دست بدارند تا نماز بخوانیم. حصین بن تمیم به ایشان گفت: نماز شما مقبول نیست. حبیب بن مظاهر به او گفت: تو می پنداری قبول نمی شود؟! نماز خاندان پیامبر (ص) قبول نمی شود و نماز تو اُلاغ قبول می شود! حصین به آنها حمله كرد و حبیب بن مظاهر به مقابله ی او بیرون آمد و با شمشیر به صورت است او زد، اسب خیز برداشت و حصین به زمین افتاد. یارانش حمله كرده و او را نجات دادند و حبیب بن مظاهر می گفت:

قسم می خورم كه اگر تعداد ما به اندازه ی شما بود.

یا به اندازه ی نصف شما بود گروه گروه از دست ما فرار می كردید.

ای مردم بد، بی اصل و نسب.

راوی گفت: همچنین در آن روز حبیب این گونه رجز می خواند:

اسم من حبیب است و نام پدرم مظاهر است.

سوار كار معركه و جنگهای عظیم و گسترده.

شما به تعداد و لوازم جنگی تان از ما بیشتر هستید.

ولی ما از شما وفادارتر و صابرتر هستیم

ما دارای دلیل برتر و حق آشكارتری هستیم.

ما با تقواییم و برای جنگ دلیل و عذر داریم.

حبیب جنگ شدیدی كرد و سرانجام مردی از قبیله ی بنی تمیم به او حمله كرده و شمشیری به سر او زد و مرد دیگری از اسب به زمین آمد و سر او را برید. حصین به او گفت: من در كشتن او با تو شریك هستم. آن مرد گفت: به خدا سوگند تنها من او را كشتم. حصین گفت: سر حبیب را به من بده تا به گردن اسب خود بیاویزم كه مردم دیده و بدانند كه در كشتن او شریك هستم. سپس تو آن را بگیر و نزد عبیداللَّه بن زیاد ببر چون من به پاداش عبیداللَّه برای كشتن او نیاز ندارم. راوی گفت: مرد تمیمی نپذیرفت آنگاه افراد قبیله ی تمیم میان آنها صلح بر قرار كردند و سرانجام مرد تمیمی سر حبیب را به حصین داد و او آنرا به گردن اسب خود آویخت و در میان لشگر بگردانید. و بعد از آن سر را به مرد


تمیمی سپرد. هنگامی كه به كوفه برگشتند، شخص دیگری سر حبیب را گرفت و بر گردن اسب خود آویخت و آنرا به قصر نزد ابن زیاد آورد. ناگهان چشم قاسم بن حبیب كه به حد بلوغ رسیده بود به سر پدرش افتاد. او از سوار جدا نمی شد. وقتی كه سوار داخل قصر شد او نیز همراهش رفت. هنگام خروج نیز با او خارج شد.تا بدان حد كه سوار به قاسم ظنین شد و گفت: پسرم؛ چرا مرا تعقیب می كنی؟ پسر جواب داد: چیزی نیست. مرد گفت: چرا پسرم، به من بگو، پسر به او گفت: این سر پدر من است آیا آنرا به من می دهی تا دفن كنم؟ گفت: پسرم امیر راضی نمی شود كه این سر دفن شود و می خواهم كه امیر بخاطر كشتن او پاداش نیكویی به من دهد.پسر گفت: اما خدا به تو بدین خاطر پاداش بدی خواهد داد. به خدا سوگند كه تو كسی را كشتی كه از خودت بهتر بود، آنگاه گریست. مدتی گذشت و پسر حبیب بزرگ شد و همه ی همّ و غم او این بود كه قاتل پدر خود را یافته و انتقام پدر را از او بستاند. در زمان مصعب بن زبیر كه مصعب در باجمیرا [1] به جنگ رفت، پسر حبیب به لشگر او پیوست و وقتی كه قاتل پدرش در چادرش بود او را تعقیب كرده و در پی فرصت می گشت تا اینكه روزی هنگام ظهر كه قاتل در خواب بود به چادر او وارد شد و با ضربه شمشیر او را كشت.



[1] باجميرا نام منطقه اي در نزديكي شهر تكريت عراق. ياقوت حموي، معجم البلدان، ج 1، ص 314 دارالاحياء التراث العربي، بيروت.